قصر سیاه۱۴.۱۵.۱۶

صفا · 11:18 1400/04/20

.....

از زبان 🐱

 

 

 

اخ که چقدر دلم میخواد این لوکا ی عوضی رو ضایع کنم که دل مری من رو میشکند اخ که چقدر می چسبد بزار بهش بگم

 

 

 

🐱میدونی لوکا وقتی یک موجود نمی تواند کاری رودرست انجام بده بهش میگن بی عرضه تو مثل یک بچه ای که عرضه نداشته از عروسکش محافظتکند

 

 

 

🐍ها پس تو این جمع فقط من بی عرضه ام

 

 

 

🐱نه شاید بعضی ها (با چشم اشاره به کلویی )هم بی عرضه باشند اما تو بی عرضه گیت رو به رخ دیگران می کشی

 

 

 

🐍 اه شوخی جالبی بود

 

 

 

🐱 شوخی نبود بچه جون اما تو می توانی به چشم شوخی ببینش

 

 

 

اخ که چقدر دلم خنک شد (الان یک کاری می کنم با داداشت منقل بشید) اا این لوکا ی دختر باز داره با چشمای هیزش مری و شینوا رو می پای ااا

 

 

 

از زبان من

 

 

 

اخ اخ الان اگه روزه نبودم روشود جوجه درشت میکردم. ادرین برای ارام شدن خودش و فیلیکس رو به شینوا و مری

 

 

 

🐱برید تو اتاقتون خدمتکار غذاتون رو میاره

 

 

 

شی +🐞: چشم ارباب

 

 

 

از فردا ی ان روز:

 

 

خب حالا چی یپوشم(دو راهی سخت برای دختر ها )اهان این خوبه (لباس در پایان داستان ) وای که چقدر ماه شدم من لباس شی هم دقیقا. شبیه من بود فقط با تم سیاه و نارنجی. (کاتی :مری نمی گی.کجا میری) اخ یادم رفت داریم میریم ویلای ادرین. اخ ما بریم که الان اینا میرن و با شی از نرده ها سر خوردیم پایین و بعد خیلی خانومانه حرکت کردیم توی راه. لوکا ارم دم گوشم گف

 

 

 

 

 

🐍تو اینجا چه غلطی می کن

 

 

🐞ببخشید اقای محترم لطفا فاصلتون رو حفظ کنین دوست ندارم با یک خیانت کار را ه بر

 

 

و با سرعت ازش دور شدم و پشت ادرین ایستاد

 

 

🐱چی شده خانم کوچول

 

 

🐞هیچی هیچی( با لکنت

 

 

🐱من که میدونم هر موقع می خواهی دروغ بگی اینطوری می شوی اگه سنگی ذهنتو می خوانم یا خانواده ات رو می کش

 

 

🐞باشه باشه لوکا با یک لحن خشن به گفت تعریف می کن

 

 

🐱اون عوضی غلط می کنه برای خانم کوچولو ی من خشن بشه فقط یک نفر اجازه داره که اونم منم(با صدای نسبتا بلند 

 

 

🐞باشه باشه عزیزم عصبانی نش

 

 

🐱باشه عزیزک

 

 

جلوی ویلا 

 

 

وای چه ویلای شیکی  اخ بالاخره یکم از سیاه بیرون اومدی

 

 

دو روز بعد 

 

 

خب تو این دوروز. هیچ اتفاقی نیافتاد و امروز روز اخر و داریم میریم لب دریا قدم زدن تا ادرین شرایط جشن ماه خونی رو به من و شی و اون دوتا احمق (لوکا و کلویی)بگه و یکم قدم در مراسم ماه خونی 

از زبان🐱 

الان وقتش از الان دیگه خانم کوچولو مال منه بشه یک دراکولای واقعی

از زبان من

 

خب بزارید در مورد این مراسم یک توضیح بدم این مراسم در شبی که ماه قرمز انجام میشه و اگر موجودی غیر از خون اشام و دراکولا در اون شب خون بخوره بدون اینکه بعد از خون خوردن از خون یک انسان تغذیه کنه یک خون اشام بالغ و یا اگر در کنار دراکولا قرار داشته باشه یا دراکولایی از خون اون تغذیه کرده باشه تبدیل به یک دراکولای بالغ که 100 عمر داره تبدیل میشه یعنی نصف شن ادری

از زبان 🐞

این شربت چقدر خوش مزه بود وای چرا دارم یک دردی رو در بدنم حس میکنم وا

و خاموشی⚫

فردای ان روز 

وقتی چشمان رو باز کردم رو تختم بود بلند شدم تا لباسم را مرتب کنم و موهایم رو شونه کنم جلو ی اینه رفتم اما هرچی اینه رو نگاه کردم خودم رو ندیدم

🐱خون اشام شدنت که نه دراکولا شدنت مبارک عزیزم

 

کنترل دست خودم نبود به سمت ادرین برگشتم و ناخواسته گفت

 

🐞ممنون عزیزم که از یک انسان فانی بودن نجاتم دا

 

🐱خواهش می کنم عشق

 

با گفتن کلمه ی اخرش قلبم تند زد و حس کردم که عاشق شد

و از اون روز به بعد من شدم ملکه ی قصر سیاه

پایان فصل اول

 

هق هق اصلا اون چیزی که می خواستم هق نشد می خواستم مری رو کوچیک کنم بشه خواهر کوچولو ادری اما گفتم اینجوری بهتر خوب حالا شما بگید فصل دوش که اسمش هست شاهدخت خون و شاهزاده ی تاریکی رو بزارم یا نه برم داستان جدید و فصل دو واجب بچه تاشون هست حالا این دوتا عاشق هم به هم رسیدن به قول نیشی بای تا های